۱۳۹۰ بهمن ۱, شنبه

چرا ما ایرانیان متعادل نیستیم؟


"خانم کلینتون به شکلی‌ در سخنرانی‌ خود از دو ساله کردن ویزای دانشجویان ایرانی‌ می‌‌گوید که انگار منتی بر سر آنان می‌‌گذارد و ایرانیان هم باید شکرگذارش باشند که چنین مورد رحمت دولت آمریکا قرار گرفته اند. خانم کلینتون! به وبسایت دانشگاهای معتبر کشور خود نگاهی‌ بیاندازید و ببینید که در هر دپارتمانی استادان ایرانی‌ هستند و در زمینهٔ کاری خود سرآمدند و هوش و استعداد دانشجویان ایرانی‌ زبانزد است و نقشی‌ که ایرانیان در پیشبرد علم دارند چشمگیراست"

این متن را یکی از کاربران بالاترین چند ماه پیش نوشته بود و با استدلالاتی از قبیل اینکه ایرانی ها در دانشگاههای آمریکا خیلی موفق هستند و خیلی باهوش هستند و از طرف حاکمیت هم تحت فشار هستند پس دولت آمریکا همچین کار بزرگی نکرده که تسهیلات جدیدی در مورد ویزای دانشجویان ایرانی برقرار کرده و ویزای آمریکا حق مسلم ماست.

من نتوانستم هیچ مدرکی پیدا کنم که نشان بدهد ایرانیها (به نسبت جمعیت کل آمریکا) سهم بیشتری از سایر مهاجرین مثلا هندیها، چینی ها یا روسها از کرسی های دانشگاهی و تولید دانش در آمریکا داشته باشند. چیزی مشابه این مطلب را چند وقت پیش در مورد کارکنان ایرانی ناسا دیده بودم با عنوان "بالاخره نفهمیدیم ناسا مال آمریکاست یا ایران" در این ایمیل دوازده اسم از کارکنان ایرانی ناسا نوشته شده بود با عناوین شغلی که با یک جستجوی ساده در گوگل متوجه شدم بیش از نیمی از این عنوانهای شغلی اصولا وجود خارجی ندارد یا به شکل ناشیانه ای اشتباه نوشته شده اند وبر مبنای این دوازده اسم نتیجه گرفته شده بود که چهل و پنج درصد کارکنان ناسا ایرانی هستند. کنجکاو شدم، ویکیپدیا، وبسایت ناسا و چند سایت دیگر را گشتم و نهایتا به این نتیجه رسیدم که ناسا کمی بیش از هجده هزار پرسنل دارد که در حدود چهارصد و پنجاه نفر از آنها (در حدود دو و نیم درصد کل کارمندان ناسا) ایرانی هستند. و قاعدتاً همه قبول داریم که دو و نیم درصد با چهل و پنج درصد فرق زیادی دارد.

برگردیم به نوشته کاربر بالاترین در مورد ویزای آمریکا. سالهاست که به واسطه مشکلات سیاسی ایران و آمریکا ، دولت آمریکا برای حفظ منافع ملی (با هردلیلی که مشخصا به دولت آمریکا مربوط است و من قادر به قضاوت نیستم) برای ایرانیها محدودیت صدور ویزا وضع کرده است. مساله دیگراین که آیا واقعا به خاطر اینکه ما ایرانیان از سوی حکومت کشورمان تحت فشار هستیم باید انتظار داشته باشیم که سایر کشورها در صدور ویزا نهایت همکاری را با ما داشته باشند؟ آیا تحت فشار بودن ما در کشور خودمان حقی برای ما در دریافت ویزای آمریکا ایجاد می کند؟ و غیر از این است که این حرکت اخیر وزارت خارجه آمریکا حداقل بخشی از این حق (اگر حقی وجود داشته باشد)را به ما برگردانده؟ پس مشکل از کجاست که ما در حالتی که شرایط بهتری به ما پیشنهاد شده ، خانم کلینتون را ملامت میکنیم و طلبکارانه از کشور دیگری میخواهیم که به ما با بهترین شرایط ویزا بدهد؟

چیزی که به ذهن من میرسد عدم تعادل ما ایرانیان در نگاه کردن به رویدادهای پیرامون است. ما هنگامی که تحت فشار قرار میگیریم (به شرطی که فشار با نهایت قدرت و با سیاست مشت آهنین اعمال شود) مانند یک اسفنج خیس نهابت انعطاف پذیری را از خود نشان میدهیم و بدون اینکه واکنش خطرناکی نشان بدهیم تا انتها مچاله میشویم. نمونه هایش را در انگشت نگاری از ایرانیان در فرودگاههای آمریکا، بازرسی بدنی توهین آمیز در فرودگاه دوبی و همین هدفمند کردن یارانه ها ببینید که هیچ کدام منجر به واکنش جدی ما در مبارزه برای بازپس گیری کرامت انسانیمان نمی شود. از سوی دیگر با برداشته شدن فشار و باز شدن فضا مانند خمیر نانی که پودر ایست به آن اضافه کرده باشند تا حد ممکن منبسط می شویم و خواسته های غیر معقول و رفتارهای نامفهوم بروز میدهیم. توجه کنید که همچنان اُتوپیای بسیاری از هموطنان ما جامعه ایست بدون حاکمیت روحانیت که در اولین روزهای استقرار آن به هر تیر چراغ برق آخوندی به دار آویخته شده باشد و من نمیفهمم دیدن اینهمه جسد آویزان چه لذتی به یک انسان میتواند بدهد؟ به فرض که همه شان جنایتکار، آیا نباید حق دفاع در دادگاه صالحه و داشتن وکیل به هر متهمی داده شود؟ اسرائیل هم وقتی که آیشمن آن دژخیم اردوگاه آشویتس که تعداد بیشماری یهودی را کشته بود از آرژانتین ربود او را محاکمه کرد و این محاکمه یک سال طول کشید.

چند ماه پیش تعدادی مهاجر غیر قانونی با قایق به سمت استرالیا حرکت کردند، قایقشان غرق شد و عده ای کشته شدند. در میان بازماندگان یک کودک نه ساله ایرانی بود که پدر و مادرش را در این حادثه از دست داد و در کمپ پناهندگان غیر قانونی در جزیره ای هزاران کیلومتر دورتر از خاک اصلی استرالیا نگهداری میشد. به شدت دچار افسردگی شده بود ، نه غذا میخورد و نه حرف میزد. کمپین کم جمعیتی درست کردیم برای وزیر مهاجرت استرالیا و تعداد دیگری از مسئولین که تصمیم گیرنده بودند نامه نوشتم ودرخواست کردم که به دلایل بشردوستانه دولت استرالیا "وظیفه" دارد به این کودک کمک کند . پاسخ بعضی از هموطنانم این بود که دولت استرالیا وظیفه ای در قبال مهاجرین غیر قانونی ندارد و اگر برای این مورد خاص امتیازی قائل شود باید به همه مهاجران ویزا بدهد. از این مطلب میگذرم که چنین موردی شاید کمتر از انگشتان یک دست در طول سال رخ دهد و اصولا منظور من و سایر اعضای آن کمپین کمک به کودک بیگناهی بود که بدون اختیار خودش به کشور دیگری آورده شده بود –قانونی یا غیر قانونی- و در این مسافرتی که خودش کوچکترین نقش تصمیم گیری نداشت تمام هست و نیستش را باخته بود و به عنوان یک انسان –فارغ از رنگ و نژاد و دین- که حق حیات دارد نیاز جدی به حمایت همنوعانش داشت ولی من این مورد را مثالی از بی تعادلیمان در برخورد با شرایط اطراف میدانم. جایی که توانایی تصمیم گیری منطقی در مورد واکنش نشان دادن به حوادثی که بر زندگی ما میگذارند از ما سلب شده اشت. در سطحی بالاتر کمبود اعتماد به نفس در مقابل یک کشور جهان اولی فقط به صرف اینکه از کشوری جهان سومی آمده ایم و آنچنان اعتماد به نفسمان را از دست داده ایم که ساکنین کشور میزبان مصداق همه خوبیها، زیباییها و فرهنگشان را فرسنگها بالاتر از فرهنگ خودمان میدانیم و در این راستای این تفکر حتی گاهی به نقش بازی کردن میرسیم و ادای انسانهای خوشحالی را درمیاوریم که در جامعه متمدنی پذیرفته شده اند، حتی اگر این تصورمان در بسیاری اوقات توهمی باشد که هیچگاه به واقعیت نپیوسته است.

در همین راستا سوی دیگر بی تعادلی را نارضایتی افراطی هموطنانی می بینم که فقط به دلیل اینکه به زادگاهشان ایران علاقه وافر ابراز می کنند، با نهایت قدرت کشور پذیرنده شان را آماج تحقیر و توهین قرار میدهد. از همه چیزو همه کس ناراضیند. من در بدر دنبال کسی میگردم که بین این دو گروه قرار گرفته باشد و بتواند رفتاری متعادل نسبت به این جامعه از خود نشان دهد.رفتارهای بدشان را اغراق آمیز جلوه ندهد و از رفتارهای پذیرفته شده و مقبولشان بت سازی نکند. در سوئد کسی به من میگفت که پذیرفته شدن در سوئد به عنوان پناهنده حق ایرانیهاست چون اینها (لابد سوئدیها) پول نفت ما را میدزدند. و من با خودم فکر میکردم که اصولا در طول تاریخ نقش سوئد در غارت نفت ایران چه بوده است که حالا باید پولش را به ما پس بدهد؟ و تا آنجا که من میدانم پول نفت ایران را روسیه میدزدد که میلیارد میلیارد پول میگیرد که یک اسباب بازی بی مصرف اتمی به حکومتمان بدهد و پول نفت را چین میبرد که از حکومتمان رانتهای ناصواب میگیرد که در عین ناشایستگی قراردادهای توسعه میدانهای نفت و گازمان را بگیرد.

چند ماه پیش ناصرحجازی درگذشت. فوتبالیست موفقی بود که چهره و طرز لباس پوشیدنش را بسیار می پسندیدیم و در چند ماه گذشته با نهایت صراحت به حکومت کودتا تاخته بود و با این کار محبوبیتش را بیمه کرده بود. کمپین گسترده ای در شبکه های اجتماعی ایجاد شد که از همه ایرانیان میخواست به یوفا ایمیل بزنند و درخواست یک دقیقه سکوت قبل از بازی بارسا و منچستر بکنند. در محبوبیت ناصرحجازی و اهمیت حادثه درگذشت آن مرد بزرگ برای ایرانیها هیچ شکی نیست ولی به دور از تعصب، با خودمان فکرکنیم که درگذشت یک فوتبالیست ایرانی چرا باید مورد توجه تیمهای بارسا و منچستر و کلا برگزار کنندگان و بیندگان این بازی مهم باشد؟ خود ما درکشورمان چندبار بخاطر درگذشت یک ورزشکار خارجی درخواست سکوت که به کنار، اصلا احساس ناراحتی کرده ایم؟

این نوعی بی تعادلی فکری و رفتاری است که مصرانه سعی کنیم اولویتهای زندگیمان را به عموم ساکنین کره زمین گسترش دهیم. رفتار متعادلانه میتوانست این باشد که مراسم تشییع پیکرش را در ورزشگاه آزادی یا مراسم ختمش را در شهرک غرب به صورت میلیونی برگزار کنیم که نکردیم. پس احتمالا ناصر حجازی اولویت اول زندگی ایرانیان داخل ایران هم نبوده ولی انتظار داشته ایم که این مساله اولویت اول جام باشگاههای اروپا با بینندگان تلویزیونی میلیاردی باشد.

در عین حالی که به شدت سعی می کنیم توجه جهان را به مشکلاتمان جلب کنیم، با همان پشتکار نسبت به مشکلات جهانیان بی اعتناییم. صدها نفر در سوریه کشته شده اند و رژیم حاکم بر کشورمان با ارسال گاز اشک آور و گلوله های جنگی ومزدوران سپاه قدس برای بشار اسد دستش تا کتف به خون آن آزادیخواهان رنگین است. ولی ما زحمت ابراز برائت از رفتار حکومتمان را به خود نمیدهیم که لااقل مرهمی باشد برزخم دل آن مادری که فیلم لحظه کشته شدن پسرش را میبیند که گلوله دژخیمان صورتش را از هم دریده یا پدری که کودکش را با گلوله از پشت میزنند. و وقتی که سعی می کنم کمپینی از ایرانیان حامی مردم سوریه تشکیل دهم با بی تفاوتی نفرت انگیزی روبرو میشوم.

مدتی قبل ایمیلی که با جملات زیر شروع میشد به طور همزمان از چند نفر گرفتم:

"من یک ایرانی‌ هستم. در ایران تحصیل کردم و فعلاً در آمریکا و در ایالت فلوریدا زندگی‌ می‌کنم.

به نظرمن، عربها و ایرانیها یک مشت احمق بیشتر نیستند. همشون را باید به دریا ریخت.

خيلي دلم ميخواست چند جمله اي در جهـت تمجيـد از ايــران و ايــرانی بنويســـم ولـی دروغ چرا؟

کجــای اين مــلت افتخــار دارد؟

يک مشـت دزد ، کلـــاش، متظاهر ، خائــن، فرصت طلـب، تنبــل حـق ناشنـاس و پُشـت هم انداز در يک منطقـه از اين دنيـا بنــا م ايــران جمـع شده انـد و دلشــان خوش اسـت که زمـانـی آدم بـوده انـد."

من ازبحث عدم تعادل روانی کسی که این ایمیل را نوشته میگذرم. چون کسی که نهایت خشمش را با نهایت تحقیر و توهین نثار میلیونها انسان می کند مسلما از سلامت روحی و روانی برخوردار نیست. درحالی که انتظار داشتم همه به این نوشته واکنش منفی نشان دهند در عین ناباوری میدیدم که این نوشته به شدت مورد استقبال قرار گرفته وخیلیها که آن را میخوانند افکار نویسنده را که نهایت توهین را به آنها کرده بود به شدت میپسندند و طرز نگارش آن را رک و حرف دل همه ما میدانند. پس از آن یک رشته ایمیل با مفهوم مشابه و نگارش محترمانه تر منتشر شد که تمام صفتهای منفی اخلاقی را به ایرانیان نسبت میداد و نهایتا به این نتیجه میرسید که حکومت فعلی از سرشان هم زیاد است. اصولارفتار متعادل انسانها هنگامی که مورد توهین یا تحقیر قرار میگیرند ایستادگی و دفاع از کرامت انسانی است نه همصدا شدن با توهین کننده. اینکه ما صفتهای ناشایست اخلاقی داریم می تواند واقعیت داشته باشد ولی کسی اجازه ندارد به ما توهین کند ولی میدیدم که افراد انگشت شماری بودند که به این توهین واکنش نشان میدادند.

نمونه های این عدم تعادل رفتاری آنچنان زیادند که میتوانم در موردشان صدها صفحه بنویسم. بسیاری از ما پزشکانی را که بداخلاق باشند، جواب سوالاتمان را ندهند و حتی مورد توهین قرارمان دهند پزشکانی ماهر میدانیم که دلیل رفتار توهین آمیزشان این است که د شغلشان بسیار مهارت دارند. گویی که حاصل ضرب مهارت شغلی د روابط اجتماعی عددی است ثابت که زیاد شدن یکی باعث کاهش دیگری میشود. مهندسینی که رفتار توهین آمیز و روابط اجتماعی ضعیف داشته باشند هم مهندسینی با دانش فنی رویایی قلمداد می شوند که به خاطر دانش فنی زیاد حق دارند اعتماد به نفس نامحدود داشته باشند و دیگران را به شیوه هزلیات سعدی مورد التفات قرار دهند.

در جمعهای چندین نفره همدیگر را مهندس و دکترصدا میکنیم و اصلا هم معلوم نیست کدام مهندس با کدام یکی مهندس کار دارد. و این مهندس گفتن شنونده را خشنود می کند حسی از احترام وداشتن شخصیت اجتماعی و شناسنامه تحصیلی و شغلی را به او القا می کند. یک توهم پوچ و رفتاری واقعا خنده داراست خصوصا وقتی که می بینی در جوامعی که از نظر مناسبات اجتماعی توسعه پیدا کرده اند هویت همه از مدیرعالی رتبه تا کارمند دون پایه فقط یک اسم کوچک است.

ایمیل دیگری بود که اینگونه آغاز میشد: "آیا میدانستید ایرانیان اولین ملتی بودند که ... را اختراع کردند؟" به جای این سه نقطه همه چیز را قرار بدهید از "ماست" تا "گوشی آیفون 4". در عین ناباوری این نوشته هم با صلابت تمام مورد استقبال اکثریت قرار گرفت و من همیشه با خودم فکر میکردم که همه کارها را که ما کردیم پس این رومیها و یونانیهاو چینیها و اینکاها و آزتک ها چکار میکرده اند در عصر باستان؟ لابد موجودات تک سلولی بوده اند که فقط تکثیر میشده اند. در همین راستا از زبان خسروپرویز به عمربن خطاب نامه نوشتند که ای عرب سوسمارخور تو را چه به حمله به سرزمین پارس. و کسی بلند نشد و نپرسید که اصل این نامه در کجاست؟ اصلا تا بحال کجا بود؟ چرا اینقدر ادبیاتش امروزی است؟ چون اصولا نمیخواستیم باور کنیم که دروغ است.

ما برای ترمیم هویت زخم خورده مان دروغهای شیرین را باور می کنیم و با رویاهای زیبایمان زندگی می کنیم. باور می کنیم که بر سر در سازمان ملل شعر سعدی را نوشته اند که بنی آدم اعضای یکدیگرند. ولی هیچ کداممان عکسی از آن ندیده ایم چون واقعیت این است که وجود خارجی ندارد. و انگار این گزافه گویی و اغراق ریشه های محکمی هم در تاریخمان دارد. عطار نیشابوری در "تذکره الاولیا" که قاعدتا باید شرحی واقعی از زندگی عارفان باشد می نویسد که روزی حلاج با دویست نفر از یارانش از بیابانی میگذشت یارانش از او مرغ بریان طلب کردند و در دم حاضر کردو بار دیگر از او خرمای تازه خواستند گفت مرا بتکانید و از او خرما میریخت. شما این اوصاف اغراق آمیز را باور می کنید؟ این کتابی است که باید یک بیو گرافی واقعی از آن بداشت شود.

برای ترمیم هویت زخم خورده مان دست به دامن مفاخر تاریخی مان میشویم. افتخار می کنیم که ما اینقدر بزرگیم که همه دنیا اشعار شاعرانمان را میخوانند همه مولوی و حافظ و خیام را میشناسند و از اینجا به این نتیجه میرسیم که چون مولانا انسان بزرگی است و در جهان یکی بود ما نیز که هموطن او هستیم انسانهای بزرگی هستیم. وگرنه از هر ده نفرکه بپرسید که دلیل بزرگی مولانا چیست نه نفرشان پاسخهای کلی میدهند که چون عارف بود و صوفی بود و اصلا نه زحمت کشیده اند که شعرش را بخوانند نه چند دقیقه ای به کلامش فکر کنند. و این از عدم تعادل ماست که از هر چیزی بیرونی ترین لایه اش را میگیریم. و گیرم که مولانا و خیام برترین شاعران و فیلسوفان تمام دوران ولی آیا دنیا در اِشِل میلیونی امثال نیچه، گوته، برتراند راسل، فوکو، فدریکو گارسیا لورکا و امثال آنها را تولید می کند که ما آنها را به هیچ میگیریم و تنها بزرگان عالم را پارسیان میدانیم؟ اگر دیگران ایران شناس میشوند و بزرگی مولانا و حافظ و خیام را اعلام می کنند بپذیریم که بخش بزرگی از این افتخار مال آن ایرانشناسان و غربیان است که روح جستجوگری داشتند و ما اینقدر بزرگ نبودیم که سخن نوابغ خودمان را تمام و کمال حفظ کنیم و همین میشود که که کاملترین نسخه مثنوی معنوی را نیکلسون برایمان می نویسد و اگریکی مثل شاملو پیدا نمیشد که با آن صدای دلنشینش برایمان سروده های فدریکو گارسیا لورکا را بخواند شاید هنوز هم به بزرگی این شاعر آگاه نبودیم چون اصولا جستجوگر نیستیم.

کویت چند ماه پیش اعلام کرده بود که به مدت نامحدود به ایرانیان ویزا نمیدهد. خبر را در فیس بوک دیدم و عزیزان زیرش کامنت نوشته بودند که "عربهای سوسمار خور...". حکومتمان در کشورشان جاسوسی میکرده، آنها بخاطر منافع ملی شان ورود اتباع کشور جاسوس را ممنوع کرده اند و حالا باید توهین بشنوند. و اصولا این چه منشی است که ما هرگاه از عربها ناخشنود میشنویم یاد سوسمار خور بودنشان میفتیم؟ از طرف دیگر خیلی از این کویتیها و بحرینیها و عمانی ها از اصل و نسب ایرانی هستند. این چه رفتار زشتی است که به هم نژادان خودمان یا اصلا به هر انسان دیگری چنین نسبتهای زشت و تحقیر آمیزی بدهیم؟

باید بیاموزیم بی طرف داوری کردن را و از بیرون نگریستن به هر پدیده ای بدون اینکه خودمان جزئی از آن پدیده شویم و بر احساس غلبه کردن و بر مبنای واقعیت تصمیم گیری کردن را و باید بیاموزیم متعادل بودن را.

این نوشته کاستی های بسیار دارد. از گفتن داوریهایتان ابا نکنید که عین نزدیک شدن به تعادل است.

May 30, 2011

هیچ نظری موجود نیست: